کد مطلب:106566 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:175

خطبه 181-توحید الهی











[صفحه 697]

از خطبه های آن حضرت علیه السلام است: ثفنه: جمع آن ثفنات است و به اعضایی از شتر كه روی زمین قرار می گیرد گفته می شود، الخنوع: فروتنی، یتعاوره: پیاپی بر او وارد می شود. موطدات: گسترده ها، تلكو: درنگ، طواعیه: فرمانبرداری، فجاج: راههای میان كوهها، ادلهمام: شدت تاریكی، سجف: پرده ها، حندس: به كسر حاء، شب بسیار تاریك، سفع: كوهها، سفعه: سیاهی مایل به سرخی و بیشتر به رنگ كوهها گفته می شود. یفاع: تپه و زمین بلند، جلجله: آواز رعد، انوا: جمع نوء و این عبارت است از سقوط ستاره یكی از منازل بیست و هشت گانه ماه در سمت مغرب مقارن فجر و طلوع ستاره رقیب آن را مشرق در روبروی آن همه شب در همان ساعت تا سیزده روز، همچنین سقوط هر ستاره ای از منازل بیست و هشت گانه ماه را تا انقضای سال به جز چهارده روزی كه ایام جبهه است نو گویند. تلاشی: نابود شد، از نوف بكالی نقل شده كه: امیرمومنان (ع) این خطبه را در كوفه برای ما ایراد فرمود، و او در این هنگام بر بالای سنگی كه جعده بن هبیره مخزومی برایش نصب كرده ایستاده بود و جبه ای از پشم بر تن داشت و بند كفش و شمشیرش از لیف خرما، و پیشانی او مانند زانوی شتر پینه بسته

بود، و چنین فرمود: ستایش ویژه خداوندی است كه بازگشت خلایق و فرجام كارها به سوی اوست، او را بر بزرگی احسانش و روشنی برهانش، و بخشش و انعام فراوانش می ستاییم، ستایشی كه حق او را ادا كند و شكر او را به جا آورد و ما را به ثوابش نزدیك گرداند و موجب افزایش احسانش گردد، و از او یاری می خواهیم یاری خواستن كسی كه به فضل او امیدوار، و به سود رسانی او آرزومند، و به دفع زیان به وسیله او مطمئن، و به وجود و بخشش او معترف و با زبان و عمل در برابر او تسلیم و فرمانبردار است، و به او ایمان داریم ایمان كسی كه از روی یقین به او امیدوار و با ایمان كامل به او بازگشت، و از سر تسلیم در برابر او افتادگی و فروتنی دارد، و از سر اخلاص به یگانگی او معتقد است، او را به بزرگی و عظمت یاد می كند، و با رغبت و كوشش به او پناه می برد. خداوند سبحان زاییده نشده تا در عزت و قدرتش شریكی داشته باشد، و نزاییده است تا از میان رود و ارثی بر جای گذارد، وقت و زمانی بر او پیشی نیافته، و فزونی و كاستی او را فرا نگرفته است بلكه با نشانه هایی كه از تدبیر متقن و نظام محكم خویش به ما نمایانده خود را بر خردها آشكار ساخته است. از دلایل آفرینش او خلقت آسمانهاست

كه بدون ستون، ثابت و استوارند و بی آن كه تكیه گاهی داشته باشند برقرار و پا برجایند، آنها را به فرمانبرداری خویش خواند، بی درنگ و بی هیچ سستی پذیرفتند و اعتراف كردند، و اگر به ربوبیت او اقرار و به فرمانبرداری او اعتراف نمی كردند، هرگز آنها را محل عرش خود و جایگاه فرشتگانش و جای بالا رفتن سخنان پاك و كردار شایسته قرار نمی داد. ستاره های آسمان را نشانه قرار داد تا آنها كه در راههای مختلف نواحی زمین سرگردان می مانند به وسیله آنها راهنمایی شوند، پرده ظلمت شب تار پرتو انوار آنهاست را نپوشانیده، و چادر سیاه شبهای تاریك نتوانسته است درخشش روشنایی ماه را بر پهنه آسمانها جلوگیر باشد، پس منزه است خداوندی كه سیاهی شب تاریك و آرام در زمینهای پست، و ستیغ كوههای تیره رنگ كوتاه و بلند كه در كنار هم جا گرفته اند بر او پنهان نیست، و نیز غرش تندر در كرانه های آسمان و آنچه برق ابرها آن را منكشف و نمایان می گرداند، و برگهایی كه وزش بادهای سخت و ریزش بارانها آنها را از شاخه ها جدا می سازد بر او پوشیده نمی باشد، او جای فرود آمدن قطره ها و محل قرار گرفتن آنها و جای كشش و بردن دانه را به وسیله مورچه ها، و آنچه روزی پشه ها را كفایت می

كند، و هر چه را موجودات ماده در شكم خود دارند می داند. جوهری در صحاح نقل كرده است كه نوف بكالی (به فتح با و تخفیف كاف) از اصحاب علی (ع) بوده و از ثعلب نقل كرده كه او به قبیله بكاله منسوب است، قطب راوندی گفته كه نسبت او به بكالی است و بكیل و بكال هر دو یك چیز و اسم قبیله ای از همدان است و گفته است كه نام بكیل شایعتر است، عبدالحمید بن ابی الحدید شارح نهج البلاغه گفته است: قول درست غیر از این است كه این دو تن گفته اند و صحیح این واژه بكال به كسر باست كه نام طایفه ای از حمیر است و این شخص كه نام اونوف بن فضاله است از این طایفه و از اصحاب علی (ع) است، و این اقوال همه بر سبیل احتمال است. اما جعده بن هبیره خواهر زاده امیرمومنان (ع) مادرش ام هانی دختر ابی طالب بن عبدالمطلب ابن هاشم است و پدرش هبیره بن ابی و هب بن عمر و بن عابد بن عمران بن مخزوم از اصحاب پیامبر (ص) است. فرموده است: الحمدلله... تا الامر. امام (ع) خداوند را ستایش كرده به اعتبار این كه همه آثار عالم خالق و امر به او بازگشت دارد و همگی موجودات به او منتهی می شود، آغاز آنها به صنع و آفرینش او باز می گردد و فرجام آنها نیز به او پایان می پذیرد، زیرا او غای

ت مطلوب و نهایت مقصود همه پویندگان به سوی كمال است، و اوست كه پس از فناء و زوال همه چیز پاینده و پایدار است. همچنین او را سپاس گفته به اعتبار این كه او واجب الوجود است و ذاتا استحقاق دوام و بقاء دارد و آنچه جز اوست مستحق فناء و نیستی است، زیرا بر حسب ذات، همگی ممكن الوجودند، و چون حمد و سپاس گاهی برای ادای حقوق نعمتهای گذشته، و زمانی برای درخواست مزید نعمت است، لذا عبارت نحمده... تا اداء، به ملاحظه انواع نعمتهایی است كه خداوند متعال درگذشته ارزانی داشته كه عبارت است از نعمت خلق و ایجاد و این كه آدمی را بر وفق حكمت و برای رسانیدن منفعت به او، آفریده و از این راه او را مورد احسان بزرگ خود قرار داده است، سپس به اعتبار این كه حق تعالی از طریق برقراری نظام مستحكم آفرینش، و هم به وسیله فرستادگان خود دلائل وجود خویش را روشن ساخته تا ما را به راه راست و بهشت نعیم سوق دهد و به سوی خویش هدایت فرماید او را ستایش كرده است. سپس از این كه خداوند اسباب معاش و معادما را افاضه فرموده او را ستوده، و با عبارت الی ثوابه... تا موجبا به آنچه موجب افزایش عنایات او می شود اشاره فرموده است، تا بدین وسیله به ثوابهای اخروی كه موجب وصو

ل نفس انسان به درجات كمال است دسترسی حاصل شود، و نعمتهای حاضر به وجهی نیكو زیاده گردد چنان كه خداوند متعال فرموده است: (لئن شكرتم لا زیدنكم). امام (ع) پس از این شكر و سپاس، با شرایط و اوصافی كه در سخنان خود... تا والقول ذكر فرموده از خداوند درخواست كمك و یاری می كند، و درخواستی كه با این اوصاف و ویژگیها باشد از هر تقاضای دیگر به اجابت حق تعالی نزدیكتر است، زیرا این درخواست از نظر این كه توام با رجا و امید به پروردگار، و یقین كامل به توانایی او در بذل سود و دفع زیان، و همراه با شكر و سپاس او، و اظهار فرمانبرداری در قول و عمل است، جامع شرایط لازم می باشد. پس از این امام (ع) به گفتار ادامه داده ایمان كامل خود را اظهار می كند، ایمان كامل، ایمان كسی است كه صفات مذكور را در خویشتن به كمال رسانیده باشد، یعنی مطالب عالی خود را از خداوند خواستار بوده و با یقین تمام او را محل امید و مرجع آرزوها بداند، و در لغزشهایی كه مرتكب می شود به او بازگشت كند، و در همه گرفتاریها و سختیها با ایمان راسخ به او رو آورد، و در حالی كه او را اطاعت و فرمانبرداری می كند، در برابر عظمت و قدرتش فروتن باشد، و ضمن اعتقاد به توحید و یگانگی وی

نسبت به او اخلاص ورزد، و آن گاه كه خداوند را به بزرگی یاد می كند در برابر او كوچكی كند، و هنگامی كه به خدا رو می آورد به او پناه برد و در این راه هر چه بیشتر بكوشد، و ظاهرا ایمان كامل همین است. سپس با ذكر اموری سلبی و ثبوتی به شرح زیر به تنزیه حق تعالی پرداخته و به بالاترین نحو ممكن، او را توصیف كرده است: 1- خداوند را پدر نیست تا در قدرت شریك او باشد، زیرا معمولا پدر هر قدرتمندی صاحب قدرت است. 2- خداوند نزاده است تا این كه در گذرد و ارثیه ای بر جای گذارد، زیرا برحسب معمول، هنگامی كه انسان می میرد فرزندش وارث اوست، دلیل تنزیه حق تعالی از این كه زاییده نشده و نزاییده است این است كه این دو صفت از ویژگیهای حیوان و مستلزم جسمیت است و باری تعالی منزه از این است. 3- وقت و زمان بر هستی حق تعالی پیشی نگرفته است، بدیهی است وقت جزیی از زمان است و چون او آفریننده وقت و زمان است لازم است بر آنها پیشی داشته باشد. 4- بر خداوند فزونی و كاستی عارض نمی شود، زیرا زیاده و نقصان كه مستلزم تغییر و دگرگونی است از لواحق ممكنات است و خداوند واجب الوجود و منزه از امكان است. 5- خداوند با نشانه های تدبیر، خود را به عقول ما نشان داده است

، مقصود از نشانه های تدبیر، نظام متقن و سازماندهی مستحكم است كه بر طبق مشیت حكیمانه و فرمان نافذ خود در جهان هستی برقرار ساخته است كه از آن جمله آفرینش آسمانهاست، چنان كه فرموده است: (ان فی خلق السماوات و الارض) و نیز (اولم ینظروا فی ملكوت السماوات و الارض) و در شرح خطبه نخست درباره این كه آسمانها و زمین بر چیزی تكیه ندارند و بی عمود و پایه بر پایند توضیح لازم داده شده است، مقصود از دعوت آسمانها و زمین، صدور حكم فرمانفرمای عالم وجود بر آنهاست، و منظور از اجابت آنها وارد شدن آنها بنا به فرمان الهی در زمره موجودات است كه فرمانبرداری و اذعان كردند و بی هیچ سستی و درنگ پذیرفتند و با فروتنی یوغ نیاز و امكان را در برابر واجب الوجود و قدرت و سلطنت او به گردن گرفتند. فرموده است: و لولا اقرا رهن... تا و العمل الصالح من خلقه. سخنی حق و درست است، زیرا اقرار آسمانها و زمین به ربوبیت پروردگار عبارت است از آنچه به زبان حال به پروردگار خویش عرض نیاز می كنند، و به فرمانبرداری خود در پیشگاه قدرت و فرمان او گواهی می دهند، و آشكار است كه اگر پا در عرصه امكان نمی گذاشتند و از قدرت و تدبیر پروردگار بهره مند نمی شدند عرشی در آسما

نها نبود و شایستگی آن را نداشتند كه پذیرای تدبیر امور فرشتگان و جایگاه آنها باشند، و فرشتگان بدانها صعود كنند و سخنان پاكیزه و اعمال شایسته بندگان را به آن جا بالا برند، و ما پیش از این در ذیل خطبه نخست درباره بالا رفتن اعمال و غیر از آن به وسیله فرشتگان به اندازه امكان سخن گفته ایم، واژه های دعا، اقرار و اذعان استعاره اند، و از نظر این كه آسمانها و زمین دارای روح عاقله و مدبره اند ممكن است این واژه ها در معنای حقیقی خود به كار رفته باشند. فرموده است: و جعل نجومها... تا الاقطار. این سخنان به برخی از فواید وجود ستارگان اشاره دارد. فرموده است: لم یمنع... تا القمر. واژه سجف و جلابیب را برای پوشش سیاهی شب استعاره فرموده و مناسبت آن روشن است، و این كه از میان ستارگان، ماه وجود و تحقق تاریكی شب نیست بلكه روز و شب بر حسب تعاقب اسباب آنها كه در نهایت به قدرت صانع حكیم جلت قدرته منتهی می شود، از پی هم درمی آیند. فرموده است: فسبحان... تا فی بطنها. این سخنان خداوند را از نظر علم او كه بر همه اشیاء كلی و جزیی احاطه دارد از شایبه خلاف تنزیه می كند، منظور از مطاطئات گودیهای زمین است، مراد از و ما یتجلجل به الرعد (آنچه رعد

صدا می كند) تسبیح رعد است كه در قرآن آمده است: (و یسبح الرعد بحمده) و این تسبیح، زبان حال است كه با بانگ و نهیب خود بر كمال قدرت خداوند كه ابرها را مسخر كرده و در كنار هم گرد آورده و به صدا درآورده گواهی می دهد، و پیش از این سبب پیدایش رعد را شرح داده ایم. جمله و ما تلاشت عنه بروق ابرها در جلو چشمها نمایان و منكشف می شود، این كه به جای ما تلاشت، ما اضاءته نفرموده، برای این است كه مفهوم ما تلاشت به كشف و حصول علم برگشت دارد و علم در این جا فرا گیرتر است، زیرا شامل آنچه به چشم آفریدگان در نمی آید نیز می گردد در صورتی كه مفهوم جمله ما اضاءت منحصر به چیزی است كه همه با چشم آن را ادراك می كنند، این كه عواطف (بادهای سخت) به انواء اضافه شده برای این است كه عرب، آثار سماوی از قبیل باد، باران، گرما و سرما را به انواء (حركات ستارگان) نسبت می دهد.

[صفحه 698]

مرجحنین: در حالی كه سر به زیر انداخته اند. ستایش ویژه خداوندی است كه پیش از آن كرسی، عرش، آسمان، زمین، جن یا انس پدید آیند بوده است، با فكر و اندیشه درك نمی شود، و با فهم و خرد تعیین نمی گردد، هیچ درخواست كننده ای او را به خود مشغول نمی كند، و بخشش از ثروت او نمی كاهد، با چشم، دیده نمی شود و با مكان محدود نمی گردد، و همتایی برای او تصور نمی شود، و به كمك وسیله نمی آفریند، و با حواس اداراك نمی شود، و با مردم مقایسه نمی گردد، او خداوندی است كه بی كمك اعضاء و اسباب و زبان و كام با موسی (ع) سخن گفت، و برخی آیات بزرگ خود را به او نشان داد. ای كسی كه خود را برای توصیف پروردگارت به رنج انداخته ای اگر راست می گویی جبرئیل و میكائیل و سپاه فرشتگان مقرب را كه در غرفه های قدس جای دارند توصیف كن، قدسیانی كه از فروتنی سر به زیر افكنده، و از این كه بتوانند بهترین آفرینندگان را توصیف كنند خردهاشان در حیرت فرو رفته است، زیرا كسی را می توان به وسیله صفات شناخت كه دارای شكل و اعضاء و جوارح باشد، و هم كسی كه روزگار او با فناء و نیستی به سر رسد، بنابراین معبودی جز او نیست، هر تاریكی را به نور خود روشن گردانیده، و

هر روشنی را به وسیله ظلمت خود تاریك ساخته است. سپس امام (ع) خداوند را به اعتبار تقدمی كه در وجود بر آفریدگان دارد ستایش می كند، و آنچه درباره كرسی و عرش گفته می شود پیش از این دانسته ایم. پس از این خداوند را از نظر صفات سلبی او كه در زیر ذكر می شود تنزیه فرموده است: 1- انه لا یدرك بوهم، یعنی: خداوند با تفكر و اندیشه درك و دانسته نمی شود. 2- انه الا یقدر بفهم، یعنی: حق تعالی با فهم و ادارك معین و محدود نمی گردد، زیرا فهم از صفات عقل است و گفته شد كه خرد و اندیشه از بیان چگونگی خداوند ناتوانند. 3- و لا یشغله سائل: خواهنده او را باز نمی دارد، برای این كه علم و قدرت او بر همه چیز احاطه دارد، و این موضوع پیش از این توضیح داده شده است. 4- و لا ینقصه نائل: عطا گیرنده، از ثروت او نمی كاهد، زیرا كاستی و نقصان متوجه كسی می شود كه نیازمند و محتاج باشد، و خداوند متعال منزه از این است. 5- لا یبصر بعین، یعنی: خداوند اگر چه بصیر و بیناست اما بینایی او به حس باصره نیست زیرا خداوند منزه از حواس است. 6- و لا یحد باین، یعنی: عقل نمی تواند خداوند را در مكانی محدود كند و مكان بر او احاطه یابد، زیرا او از تحیز و قرار گرفتن در مكا

ن منزه است. و این سخن مبتنی بر نفی كم متصل از خداوند است. 7- و لا یوصف بالازواج: این جمله مشعر بر نفی كم منفصل از باری تعالی است، یعنی تعدد و دوگانگی به او راه ندارد. 8- و لا یخلق بعلاج: این سخن خداوند را از این كه مانند صنعتگران در ایجاد و آفرینش، از وسایل و اسباب استفاده و چاره جویی كند منزه ساخته است. 9- و لا یدرك بالحواس: خداوند با حواس درك نمی شود زیرا درك با حواس و كیفیات آن اختصاص به جسم دارد و خداوند از جسمیت و لواحق آن منزه است. 10- و لا یقاس بالناس: این سخن خداوند را از این كه در كمالات به آفریدگانش شبیه باشد تنزیه می كند چنان كه مجسمه یا كسانی كه جسمیت برای خدا قایل شده اند چنین پنداشته اند. 11- این كه خداوند بدون وسیله نطق و كام سخن می گوید: این گفتار، حق تعالی را از داشتن حالات بشری تنزیه می كند، و پیش از این شرح داده شده است كه چگونه پیامبران (ع) وحی خداوند را استماع می كنند، اما درباره این كه فرموده است: برخی از آیات بزرگ خود را به او (موسی (ع)) نشان داده ایم، گفته شده مراد از این، آیات خداوند در چگونگی سخن گفتن او با موسی (ع) است، توجیه مذكور برای این است كه میان عبارت الذی كلم موسی تكلیما و

جمله بلا جوارح و ادوات جمله معترضه نامناسبی قرار نگرفته باشد، و كسانی كه آن را بدین گونه حمل كرده اند، گفته اند كه موسی (ع) آواز را از شش جهت می شنید و مانند آواز بشر نبود كه تنها از یك سمت شنیده می شود، و صدای آن مانند صدای در افتادن زنجیرهای بزرگ بر روی سنگریزه های سخت بوده و در این كیفیت هم سر لطیفی است، و این كه صدا از شش جهت شنیده می شده تعبیر این معناست كه كلام خداوند بر موسی (ع) نازل می گشت و در لوح ضمیر او نقش می بست بی آن كه از جهت معینی شنیده شود، و از این حیث جهات ششگانه نسبت به او یكسان بود از این رو گفته شده كه كلام الهی را از شش جهت می شنید و ادای این معنا به این نحو شایسته تر است از این كه گفته شود صدا را می شنید بی آن كه از سویی به گوش او برسد، زیرا این تعبیر دور از ذهن مردم است و این كه صدای آن از حیث قوت مانند آواز درافتادن زنجیرها بوده، اشاره ای است به شدت صدا در گوش او، از این رو آن را به شدیدترین آوای جرسها تشبیه و از آن به آیت عظیم تعبیر شده است. گفته شده: مراد از آیات عظیم، آیتهای نه گانه ای است كه بر موسی (ع) نازل شده است مانند شكافته شدن دریا، و تبدیل عصا به اژدها و غیر اینها. پس از

این امام (ع) ناتوانی بشر را برای توصیف مرتبه كمال حق تعالی یادآوری و می فرماید: بل ان كنت صادقا... تا احسن الخالقین، این عبارت صورت قیاس استثنایی متصل را دارد كه ضمن آن عجز كسی را كه مدعی است می تواند پروردگارش را آن چنان كه هست توصیف كند گوشزد كرده است صورت قیاس این است: ای كسی كه مدعی توصیف پروردگارت شده ای اگر راست می گویی برخی از آفریدگان پروردگارت را مانند جبرئیل و میكائیل و فرشتگان مقرب را وصف و تعریف كن، نتیجه این قیاس استثنایی نقیض تالی است كه به این صورت است: لیكن تو نمی توانی حقیقه این آفریدگان خداوند را تعریف كنی، پس قادر به توصیف خداوند متعال نمی باشی، ملازمه ای كه میان این دو وجود دارد این است كه اگر توصیف خداوند برایت ممكن باشد تعریف بعضی از آثار او برای تو آسانتر خواهد بود، اما بطلان تالی به این سبب است كه حقیقت جبرئیل و میكائیل و دیگر فرشتگان مقرب برای بشر نامعلوم است و آشكار است كسی كه از شناخت و تعریف پاره ای از آثار خداوند ناتوان است از توصیف و تعریف او ناتوانتر است. حجرات قدس: جایگاههایی است كه از آلودگیهای ابدان و تعلقات خیالی كه ناشی از پلیدیهای نفس اماره است پاك می باشد، واژه مرجحنین ر

ا برای فروتنی و اظهار زبونی فرشتگان در پیشگاه عظمت قدرت و هیبت سلطنت حق تعالی استعاره فرموده است. توله عقول فرشتگان عبارت از حیرت و سرگشتگی خردهای آنان از ادراك حقیقت ذات و نهایت عظمت باری تعالی است. سپس تذكر می دهد كه آنچه از طریق و صف دانسته و شناخته می شود چیزهایی است كه دارای شكل بوده و اعضاء و جوارحی داشته باشد كه با آنها كار كند، و عقل بتواند از این راه بر آنها احاطه پیدا كند، و بالاخره اشیایی قابل شناخت و ادراك است كه فناءپذیر باشد، تا هنگامی كه مدت آن به سر رسد پایان گیرد، و عقل در همین حد شی متوقف شود و آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد و در نتیجه به حقیقت آن آگاه گردد. امام (ع) پس از تنزیه حق تعالی از آنچه ذكر شد به شرح یكتایی و بی همتایی او می پردازد. فرموده است: اضاء بنوره كل ظلام. مراد از ظلام اگر تاریكی محسوس باشد، خداوند با تابش انوار ستارگان آن را روشن گردانیده است و اگر منظور تاریكی معنوی و ظلمت نادانی است خداوند آن را با نور علم و در پرتو شرایع خود روشنی بخشیده است. فرموده است: و اظلم بنوره كل نور.

[صفحه 698]

ریاش: لباس، طلعمه: خوردنی، ای بندگان خدا! شما را به پرهیزگاری و ترس از خدا سفارش می كنم، خدایی كه بر تن لباس آراسته پوشانیده و اسباب معیشت و زندگی را برایتان فراهم ساخته است، اگر كسی برای جاودان ماندن در دنیا وسیله ای، و برای جلوگیری از مرگ راهی می یافت می بایست آن كس سلیمان بن داوود (ع) باشد كه جن و انس در زیر فرمان او بود و علاوه بر آن منصب پیامبری و مقام عظیم قرب الهی را داشت، لیكن هنگامی كه پیمانه روزیش را به پایان و مدت عمرش را به سر رسانید، كمانهای فناء و نیستی او را هدف تیر مرگ قرار دادند، و شهرها از او خالی شد و خانه هایش بی صاحب ماند و گروهی دیگر آنها را به ارث بردند، همانا در چگونگی گذشت روزگاران پیشین برای شما عبرتهاست. كجایند عمالقه و فرزندان آنها؟ و كجایند فرعونها و فرزندانشان؟ مردم شهرهای رس كه پیامبران را كشتند، و انوار سنتهای فرستادگان خدا را خاموش كردند، و شیوه های ستمكاران و جباران را زنده ساختند كجایند؟ آنانی كه با لشكریان خود به حركت درآمدند، و هزاران نفر را شكست داده و سپاهها گرد آورده و شهرها بنا كردند كجایند؟.) زیرا همه انوار حسی و فكری كه از جانب خدا نیست در برابر تاب

ش انوار علم او ناچیز و نابود است، و در مقایسه با دلایل روشن او كه در همه مخلوقات، موجود و كاشف از وجود و كمال جود اوست ظلمت و تاریكی است. پس از این امام (ع) به وعظ و اندرز شنوندگان می پردازد و گفتار خود را با سفارش به تقوا و پرهیز از نافرمانی خدا كه موجب سلب دوامر كه سبب بقای آدمی در دنیاست آغاز فرموده است، این دو امر یكی لباس و دیگری طعام است و شاید مراد از معاش منحصر به طعام نبوده و همه اسباب زندگی را شامل باشد. ذكر جمله او الی دفع الموت سبیلا كه با جمله پیش خود وحدت معنا دارد برای ترسانیدن مردم از مرگ است، و به گونه قیاس استثنایی به آن استدلال فرموده كه خلاصه آن این است: اگر كسی برای دور كردن مرگ از خود می توانست راهی بیابد می باید آن كس سلیمان بن داوود (ع) باشد، تقدیر سخن این است: كه از نیافت، و هرگز كسی پس از او هم نخواهد یافت، ملازمه و ارتباط موجود این است كه سلیمان (ع) نیرومندترین پادشاهی است كه در این جهان یافت شده است زیرا با داشتن رتبه پیامبری و مقام بلند قرب الهی فرمان او بر جن و انس روان بود، از این رو اگر دفع مرگ ممكن بود او از هر كس دیگر به دور كردن آن از خود سزاوارتر بود، اما بطلان تالی در این

قضیه به این صورت است كه: هنگامی كه پیمانه عمر سلیمان (ع) لبریز شد و مدتش به پایان رسید مرد و اگر راهی برای دفع مرگ از خود می یافت آن را از خویشتن دفع می كرد. بنابراین جمله های و لو ان... تا سبیلا مقدم این قضیه شرطیه و جمله لكان ذلك... تا داوود علیه السلام تالی آن و عبارت الذی... تا الزلفه بیان وجو ملازمه و جمله های فلما استوفی... تا قوم آخرون بیان بطلانی تالی است، واژه های قسی (كمانها) و نبال (تیرها) برای بیماریها و اسبابی كه موجب مرگ می شود استعاره شده است، و مناسبت آن روشن است. پس از این به لزوم عبرت گرفتن از احوال مردم قرون گذشته اشاره می كند، و از احوال مردمان هر قرن می پرسد و به این كه همه آنها دستخوش نابودی گشته اند هشدار می دهد، و پرسش آن حضرت بر سبیل استفهام تقریری است، باید دانست عمالیق فرزندان لاوذبن ارم بن سام بن نوح بوده و در حجاز و یمن و سرزمینهای مجاور آن جا می زیسته اند. عملاق و طسم و جدیس از فرزندان آنها هستند، پس از عملاق بن لاوز قدرت و سلطنت به طسم منتقل شده و هنگامی كه عملاق بن طسم به پادشاهی رسیده سر به طغیان برداشته و فساد و تباهی بسیار مرتكب گشته تا آن اندازه كه به عروس در شبی كه در خانه

شوهر می رفته تجاوز می كرده و اگر دوشیزه می بوده پیش از آنكه بر شوهر وارد شود از او كام می گرفته است، و هنگامی كه با زنی از جدیس این كار را انجام داد برادر آن زن خشمگین شد و افراد قبیله اش با او همدست شدند كه عملاق بن طسم و خانواده اش را به قتل برسانند از این رو مرد مذكور طعامی فراهم كرد و پادشاه را به آن فرا خواند، پس از حضور به پادشاه و طسم حمله بردند و همه سران طایفه حاكم را كشتند و تنها یك نفر به نام ریاح بن مرجان سالم به در برد و نزد ذی جیشان بن تبع حمیری پادشاه یمن رفت و به او پناه برده علیه طایفه جدیش درخواست كمك كرد، ذی جیشان نیز به همراه طایفه حمیر به ناحیه جو كه شهر بزرگ یمامه بود لشكر كشید و قبیله جدیش را سركوب و یمامه را ویران كرد و در نتیجه از جدیس و طسم جز افراد اندكی بر جای نماند، پس از طسم و جدیس و باز بن امیم بن لاوذبن ارم و تنی چند از فرزندان و خاندانش پادشاهی یافتند و در سرزمین و باز كه اكنون به رمل عالج معروف است فرود آمدند و مدتی به سركشی و ستمگری پرداختند و پس از آن خداوند آنان را نابود ساخت، پس از اینها عبدضخم یا عبد صمم بن آسف بن لاوذ به پادشاهی رسید و مدتی در طائف اقامت گزیدند و سپس ن

ابود شدند. اما فراعنه، پادشاهان كشور مصرند و از جمله آنهاست ولید بن ریان فرعون یوسف (ع) و ولید بن مصعف فرعون موسی (ع) و دیگر، فرعون لنگ است كه با بنی اسرائیل جنگید و بیت المقدس را ویران كرد. درباره اصحاب مداین الرس یا مردم شهرهای رس گفته شده است اینها قوم شعیب پیغمبر (ع) بوده و بت می پرستیده اند، دارای مواشی و اغنام و چاههای آب بوده كه از آنها بهره برداری می كرده اند، و رس نام چاه بسیار بزرگی بوده و در حالی كه آنها در پیرامون آن بوده اند ویران شده و همه آنها را به زمین فرو برده است. نیز گفته شده رس نام دهی در یمامه بوده و گروهی از بازماندگان قوم ثمود در آن سكنا داشته و پس از سركشی نابود شده اند، و هم گفته شده كه رس اصحاب اخدود یا رس اخدودند، و نیز گفته اند رس نام رودخانه بزرگی در سرزمین داغستان است، این رودخانه از شهر طرار سرچشمه گرفته و پس از پیوستن به رودخانه بزرگ دیگری به بحر خزر می ریزد و در آن جا پادشاهانی قدرتمند و جنگجو بوده كه در نتیجه طغیان و ستمگری، خداوند آنها را نابود گردانیده است. و توفیق از خداوند است.

[صفحه 713]

جران: سینه شتر، عسیب ذنبه: طرف دم آن، (سپر حكمت را پوشیده، و همگی آداب و شرایط آن را كه عبارت از توجه و شناخت و آمادگی است به دست آورده است، حكمت نزد او گمشده ای است كه پیوسته آن را می جوید، و نیازی است كه همواره از آن می پرسد، در آن هنگام كه اسلام به غربت گراید و همچون شتری كه از راه رفتن باز ماند و سینه بر زمین بچسباند، او نیز غربت گزیند، او بقیه ای از بقایای حجتهای الهی و جانشینی از جانشینان پیامبران اوست. در این گفتار اشاره آن حضرت به مطلق عارفان به حق و خداشناسان است، و بعضی از طایفه امامیه گفته اند منظور آن حضرت امام منتظر (ع) است، لیكن در این سخنان روشن نیست، واژه جنه برای آمادگی به منظور دریافت حكمت از طریق زهد و عبادت حقیقی، و مواظبت در اجرای اوامر الهی استعاره شده وجه استعاره این است كه با به دست آوردن این آمادگی از دچار شدن به تیرهای هوا و هوس و طغیان شهواتی كه انسان را به آتش دوزخ می كشاند ایمنی می یابد همچنان كه سپر، رزمنده را از گزند ضربه و زخم مصون می دارد، از این كه فرموده است كسی كه برای حكمت سپر ایمنی پوشیده و آداب و شرایط آن را كه عبارت از رو آوردن به سوی آن و شناخت آن است

فرا گرفته مرا این است كه مرتبه حكمت را شناخته و از طریق زهد، خود را از علایق دنیوی وارسته ساخته است، و این نیز از جمله تحصیل آمادگی برای فرا گرفتن حكمت است، واژه ضاله را برای حكمت استعاره فرموده است، زیرا همان گونه كه به جستجوی شتر گمشده می روند حكمت را نیز می جویند و طلب می كنند و گفتار آن حضرت (ع) كه فرموده است: الحكمه ضاله المومن اشاره به همین مطلب است. فرموده است: فهو مغترب اذا اغتراب الاسلام. اشاره است به این كه در هنگام غربت اسلام و ضعف آن، و پدید آمدن بدعتها و منكرات، او خود را از دیده ها پنهان می سازد و كناره گیری و گوشه نشینی اختیار می كند و این اشاره است به آنچه پیامبر اكرم (ص) فرموده است: (اسلام در آغاز غریب بود و به غربت پیشین خود باز خواهد گشت) واژه های عسیب و ذنب و جران را برای او استعاره آورد، زیرا به شتری كه زانو به زمین زده و نشسته باشد شباهت دارد، و این كنایه از ناتوانی و كمی سود رسانی اوست، چه شتر در هنگامی كه زانو به زمین زده و نشسته است سودش از هر موقع دیگر كمتر است. فرموده است: بقیه من بقایا حجته. یعنی بازمانده حجتهای خدا بر خلق است، زیرا عالمان و عارفان، حجتهای خداوند بر بندگانش در روی

زمین می باشند و این كه فرموده است جانشینی از جانشینان پیامبران است برای این است كه پیامبر اكرم (ص) فرموده است: دانشمندان وارثان پیامبرانند.)

[صفحه 713]

استوسق الامر: كار منظم و جور شد، ازمع: عزم را ارسخ كرد، سپس آن بزرگوار (ع) فرمود: ای مردم! من آنچه را كه پیامبران به امتهای خود پند و اندرز داده اند برای شما بازگو كردم، و آنچه را اوصیای پیامبران برای مردم پس از خود به جا آورده اند درباره شما به انجام رساندم. با تازیانه موعظه ام شما را ادب كردم اما استقامت نیافتید، و وعیدهای پروردگار را در گوش شما خواندم لیكن به راه نیامدید، خدا به شما خیر دهد!! آیا انتظار پیشوایی غیر از مرا دارید كه راه حق را برایتان هموار، و شما را به آن باز آرد؟! فرموده است: ایها الناس... تا تستوسقوا. امام (ع) در این جملات پند و موعظه های خود را به آنان یادآوری، و عذر خود را بیان می كند كه آنچه را پیامبران درباره امتهای خویش و اوصیاء نسبت به افراد پس از خود برعهده داشته اند اداء كرده است و نیز این سخنان مشتمل بر سرزنش و نكوهش آن مردم است كه استقامت نمی پذیرند و در اجرای اوامر او اتفاق ندارند و هم این كه با تذكر وعیدها و بیم دادنها و آوردن مثلها آنان را تادیب و تنبیه فرموده است. فرموده است: لله انتم!... تا السبیل. این سخنان مبتنی بر پرسش از شنوندگان است كه آیا پیشوایی رهنما

و خیرخواه غیر از او انتظار دارند و این استفهام بر سبیل انكار است، زیرا پیشوایی كه دارای اوصاف مذكور باشد غیر از آن حضرت وجود ندارد،

[صفحه 713]

رتق: با سكون و كسر نون، تیره، ابرد: فرستاد، اوه: با واو ساكن و هاء مكسور كلمه توجع و برای اظهار درد و اندوه است، اختطاف و تخطف: ربودن، بدانید آنچه از دنیا رو آورده بود پشت كرده، و آنچه از آن پشت كرده بود رو آورده است، بندگان نیكوكار خدا آهنگ كوچ كردند، و اندك دنیا را كه فانی است به بسیار آخرت كه باقی است فروختند، برادران ما كه در صفین خونشان ریخته شد چه زیانی كرده اند از این كه امروز زنده نیستند تا غصه های گلوگیر خورند و شربت تیره اندوه نوشند؟! به خدا سوگند آنها خداوند را دیدار كردند و پاداش آنان را بطور كامل عطا فرمود، و پس از ترس و بیم، آنان را در سرای امن جای داد، كجایند برادران من كه در راه حق گام برداشتند و در آن راه جان سپردند؟ كجاست عمار؟ كجاست ابن تیهان و كجاست ذوالشهادتین، و كجا هستند امثال آنان، همان برادارنی كه بر سر مرگ با یكدیگر پیمان بستند و سرهایشان به سوی بدكاران و ستمگران فرستاده شد؟! نوف گفت: امام (ع) پس از این سخنان، دست بر محاسن شریف خود زد و مدتی گریست و سپس فرمود: دریغا بر برادرانم آنانی كه قرآن را می خواندند و به كار می بستند، درباره واجبات می اندیشیدند و آنها را به پا

می داشتند، سنتها را زنده كرده و بدعتها را از میان می بردند، به جهاد خوانده می شدند می پذیرفتند، و به پیشوای خود اطمینان داشتند و از او پیروی می كردند. سپس با صدای بلند آواز داد: نوف گفت: پس از آن فرزندش حسین علیه السلام را بر ده هزار سپاهی، و قیس بن سعد را بر ده هزار، و ابوایوب انصاری را بر ده هزار و افراد دیگری را بر تعدادی دیگر به فرماندهی گماشت، و اراده داشت به صفین باز گردد لیكن هنوز آدینه نرسیده بود كه ابن ملجم ملعون كه لعنت خدا بر او باد بر آن حضرت ضربت فرود آورد، از این رو لشكریان بازگشتند و ما همچون گوسفندانی بودیم كه شبان خود را از دست داده باشند و گرگها از هر سو آنها را بربایند. و این مطلب با آنچه پس از این آمده تاكید شده كه فرموده است: الا انه قد ادبر من الدنیا ما كان مقبلا یعنی آنچه باعث خیر و صلاح مردم دنیا بوده پشت كرده است، و اقبل منها ما كان مدبرا یعنی شرور و بدیهایی كه به یمن مقدم پیامبر گرامی (ص) و طلوع اسلام پشت كرده بود رو آورده است، این كه فرموده است بندگان خوب خدا آهنگ رحیل كرده اند، و بی شك پیشوایی مانند آن بزرگوار كه رهنمون راه خداست در زمره این بندگان خوب خداست كنایه از اقتضای زمان ب

رای نابودی آنان و كوچ كردن آنها از این جهان است، پس از این واژه بیع را برای معاوضیه متاع قلیل و فانی دنیا با متاع بسیار و باقی آخرت استعاره فرموده است و سپس یادآوری می كند كه برادران صحابی او كه در صفین به شهادت رسیده و زندگی را از دست داده اند زیانی نكرده اند و ضرر مرگ از آنها منتفی است و با ذكر این كه دنیا محل تحمل غصه ها و نوشیدن آب تیره و درد آلود و رویدادهای ناگوار و مشاهده نارواییها و منكرات است بی میلی خود را به دنیا اظهار كرده است و در این هنگام كه عدم رغبت خود را به زندگی دنیا ابراز فرموده، به سود بزرگی كه اینان با از كف دادن حیات دنیا عایدشان شده اشاره كرده و این عبارت از لقای پروردگار، و رسیدن به پاداشهایی است كه خداوند به اعمال شایسته آنها می دهد، و درآمدن در سرای امن الهی یعنی بهشت است، پس از بیم و هراسی كه از فتنه های گمراهان و خداشناسان داشته اند. پس از این درباره آنانی كه راه حق را برگزیدند و بر این طریقه در گذشتند، و همراه و همگام آن حضرت بودند پرسش می كند، استفهام آن بزرگوار برای اظهار اندوه از فقدان آنها و ابراز وحشت و تنهایی از جدایی آنان است، سپس درباره بزرگان آنان می پرسد و عمار بن یاسر

را نام می برد، فضل و برتری عمار در میان اصحاب مشهور است، پدر او عرب قحطانی، و مادرش كنیز ابی حذیفه بن مغیره مخزومی بود، ابی حذیفه سمیه را پس از تولد عمار آزاد كرد، از این رو عمار با بنی مخزوم هم پیمان بود. هنگامی كه او و مادرش به نام سمیه اسلام اختیار كردند بنی مخزوم آنان را به سبب ایمان به خدا مورد شكنجه قرار دادند، ناگزیر عمار آنچه را از او خواستند بر زبان جاری كند انجام داد اما دل او بر ایمان به خدا استوار بود لذا آیه الا من اكره و قلبه مطمئن بالایمان درباره اش نازل شد و پس از آن به سرزمین حبشه هجرت كرد، او به هر دو قبله اسلام نماز گزارده و از مهاجران نخستین است. در جنگ بدر و سایر غزوات شركت داشته و با اظهار دلیریها و تحمل سختیها آزمایش نیكو داده است، پس از آن در نبرد یمامه حضور داشته و در این جنگ نیز امتحانی نیكو داده و گرفتار رنج سختی گردیده و گوش او بریده شده است، ابن عباس در تفسیر گفتار خداوند كه فرموده است: (اومن كان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس) گفته است او عمار بن یاسر است، و از عایشه روایت شده كه گفته است: درباره هر كدام از اصحاب پیامبر (ص) بخواهم چیزی بگویم می گویم جز عمار بن یا

سر، زیرا من از پیامبر خدا (ص) شنیدم كه فرمود: همانا او (عمار) از سر تا كف پا پر از ایمان است، و نیز فرموده است: عمار پوست میان دو چشم من است، او را گروه سركشی كه خداوند شفاعت مرد شامل حال آنها نكند می كشند. همچنین فرموده است: هر كس با عمار دشمنی كند خدا با او دشمنی می كند. اما ابن تیهان با یای مشدد مفتوح با دو نقطه در زیر، و با یای مخفف ساكن نیر روایت شده از طایفه انصار است، كنیه او ابوالهیثم و نامش مالك بن مالك می باشد، و گفته شده نام پدرش عمروبن حرب است، ابن تیهان یكی از نقبای لیله العقبه است، در جنگ بدر حضور داشته، و مشهور است كه در ركاب علی (ع) جنگ صفین را درك كرده و در آن به شهادت رسیده است، و هم گفته شده كه او در زمان پیامبر (ص) وفات كرده است. اما ذوالشهادتین كنیه اش ابوعماره و نامش خزیمه بن ثابت بن فاكه بن ثعلبه خطمی انصاری و از قبیله اوس است. پیامبراكرم (ص) گواهی او را برابر گواهی دو مرد قرار داد و این به سبب قضیه ای بوده كه مشهور است، او در نبرد بدر و جنگهای پس از آن حضور داشته، و در روز فتح مكه پرچم بنی خطمه از قبیله اوس به دست او بوده، و در ركاب علی (ع) در جنگ صفین شركت كرده، و پس از شهادت عمار به

میدان كارزار تاخته، و با او به فیض شهادت نائل شده است. منظور از نظر اوهم من اخوانهم كسانی از اصحاب پیامبر اكرم (ص) است كه در صفین به شهادت رسیدند، مانند بدیل و هاشم بن عتبه و مانند این دو، و مقصود از جمله تعاقدوا علی المنیه هم پیمانی آنان برای جنگ با مخالفان تا رسیدن به فیض شهادت است، به جای تعاقدوا، تعاهدوا نیز روایت شده است، مراد از فجره كه سرهای این بزرگان به سوی آنان حمل می شود فرمانروایان شام است. سپس امام (ع) از فقدان اینان شكوه و ناله می كند و بعد به فضایل آنان كه مقصد غایی شریعت است اشاره می فرماید، و آن عبارت است از تلاوت قرآن و فهم مقاصد و معانی آن، و تفكر در واجبات الهی، یعنی درك هدف و توجه به اسراری كه عبادات به خاطر آنها واجب و بر پا داشته می شود، و بر ادای آنها مواظبت به عمل می آید و همچنین زنده داشتن سنتهای پیامبر (ص)، و از میان بردن بدعتها و پدیده های مخالف، و این كه آنها برای بر پایی دین دعوت برای جهاد را اجابت كردند شخص خود آن حضرت و متابعت آنها از اوست، مراد از رواح الی الله بیرون رفتن برای جهاد است، برای این كه جهاد راهی است كه انسان را به خداوند و پاداشهای او می رساند. اما قیس بن سعد خزرج

ی از اصحاب رسول خدا (ص) و كنیه اش ابو عبدالملك است، او از پیامبر اكرم (ص) احادیثی نقل كرده است، پدرش سعد از سران قبیله خزرج بوده و به نام سعد بن عباده معروف و همان است كه پس از درگذشت پیامبر خدا (ص) قبیله اش درصد برآمدند او را خلیفه گردانند، قیس از بزرگان شیعیان و دوستان علی (ع) است و در تمام جنگهای آن حضرت حضور داشته است، پس از علی (ع) از فرزندش امام حسن (ع) متابعت كرده لیكن از صلح آن بزرگوار با معاویه اظهار ناخشنودی كرده است. ابوایوب انصاری نامش خالد بن سعد بن كعب خزرجی از طایفه بنی نجار است، او در پیمان عقبه و نبرد بدر و دیگر غزوات شركت داشته است، پیامبر خدا (ص) هنگامی كه از مكه هجرت كرد و وارد مدینه شد، پس از خروج از میان قبیله عمرو بن عوف در خانه ابوایوب فرود آمد و تا زمانی كه مسجد و خانه های آن حضرت بناء و بدانجا منتقل شد در خانه او به سر می برد، در جنگهای جمل و صفین در ركاب علی (ع) شركت داشته و در جنگ نهروان در مقدمه سپاه آن حضرت بوده است. و توفیق از خداوند است.


صفحه 697، 698، 698، 713، 713، 713.